يکي در مسجد سنجار به تطوّع بانگ گفتي به ادايي که مستمعان را از او نفرت بودي. و صاحب مسجد اميري بود عادل نيک سيرت، نميخواستش که دل آزرده گردد. گفت: اي جوانمرد! اين مسجد را مؤذنانند قديم. هر يکي را پنج دينار مرتب داشتهام. تو را ده دينار ميدهم تا جايي ديگر روي.
بر اين قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتي در گذري پيش امير باز آمد. گفت: اي خداوند! بر من حيف کردي که به ده دينار از آن بقعه به در کردي که اينجا که رفتهام، بيست دينارم هميدهند تا جاي ديگر روم و قبول نميکنم! امير از خنده بيخود گشت و گفت: زنهار تا نستاني که به پنجاه راضي گردند!
به تيشه کس نخراشد ز روي خارا گل
چنان که بانگ درشت تو ميخراشد دل
مترادف تطوع: انقیاد، فرمانبرداری ، فرمان برداری کردن، فرمان بردن، منقاد شدن، ادای نافله، ادای مستحبات، عمل مستحب کردن، پذیرفتن، قبول کردن
?گلستان
#سعدی
@Yaredabestani_Boukan